گروهی متشکل از پزشکان و پرستاران کمبودجه و در عین حال اختصاصدادهشده، مراقبت از بیماران - و از یکدیگر - را انجام میدهند، در حالی که همه آنها را در بیمارستانی در اورگان نگه میدارند.
یک زن، احساس میکند که دوستانش از او فاصله گرفتهاند. او برای اینکه دوباره با آنها ارتباط برقرار کند، یک دروغ کوچک میگوید. اما این دروغ، باعث میشود که دوستانش از او عصبانی شوند و جامعه آنها دچار مشکلاتی شود...
داستان شخصیت امبر (آتش) را معرفی میکند؛ یک زنی جوان، سرسخت، تندخو و آتشین که دوستی او با مردی بامزه، شیطون و آسانگیر به نام وید (آب) و باورهای او درباره دنیایی که در آن زندگی میکند او را به چالش میکشد...