لیا و تینا دو دختر زیبا هستند که با هم آشنا می شوند و متوجه می شوند که شباهت های زیادی با هم دارند. آنها هر دو جوان، زیبا و خشمگین هستند، بنابراین تصمیم میگیرند به رم بروند تا کمون نازاریوتا را پیدا کنند،
باغبان ناپلئون در ویلایی در جنوب ایتالیا مشغول به کار می شود و به سرعت خود را درگیر یک قاتل با پائولا و مادرش می بیند که به زودی به رابطه جنسی، مرگ و آشفتگی منجر می شود.